پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘نشر مرکز’

شیوا! بلند شو که گند زدی. همیشه من گند می‌زنم، ایندفعه نوبت توست. کی باور می‌کرد شیوای متین و معقول این کار را بکند. یک لحظه انگار همه زیر فلان دوربین خشکمان زد. حالا می‌فهمم که همه یک‌جور تعجب نمی‌کنند. جاوید صورتش جمع شد انگار تنگش گرفت و چیزی نمانده بود اختیارش را از دست بدهد. مامان چشم‌هایش دودو می‌زد و به نوبت به من و تو نگاه می‌کرد که   ادامه ...

فریبا وفی کتاب ایرانی نشر مرکز

گرومب گرومب! بادابوووم… ویرانی عظیم!… سرتاسر خیابان کنارهء رودخانه می‌شود خرابه!… همه شهر اورلئان زیر و رو می‌شود و توی گران‌کافه صدای رعد… یک میز کوچک پر می‌زند و هوا را می‌شکافد!… پرندهء مرمری! … می‌چرخد و می‌زند و پنجرهء رو به رو را هزار تکهء ریزریز می‌کند! … همه اثاثه کله‌پا می‌شود و از در و پنجره‌ها می‌زند بیرون و مثل باران آتش پخش می‌شود! پل محکم استوار، دوازده   ادامه ...

کتاب غیرایرانی لویی فردینان سلین مهدی سحابی (مترجم) نشر مرکز

صدای ترمز اتوبوس مدرسه آمد. بعد قیژِ در فلی حیاط و صدای دویدن روی راه‌باریکه‌ی وسط چمن. لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم. چهار و ربع بعد از ظهر بود. درِ خانه که باز شد دست کشیدم به پیشبندم و د اد زدم «روپوش درآوردن، دست و رو شستن. کیف پرت نمی‌کنیم وسط راهرو.» جعبه‌ی دستمال کاغذی را سُراندم وسط میز و چرخیدم طرف یخچال شیر در بیاورم   ادامه ...

زویا پیرزاد کتاب ایرانی نشر مرکز

من اکنون در بیست و دومین سال زندگی خود هستم و، با این همه، تنها سالگرد تولدی که می‌توانم آن را به وضوح از بقیه متمایز کنم دوازدهمین سالگردتولدم است، چون در این روز مرطوب و مه‌آلود سپتامبر بود که برای اولین بار کاپیتان را دیدم. هنوز هم می‌توانم خیسیِ سنگ‌ریزه‌های حیاط چارگوش مدرسه در زیر کفش‌های ورزشی‌ام را احساس کنم و به یاد بیاورم، هنگامی که در زنگ تفریح   ادامه ...

عباس پژمان (مترجم) کتاب غیرایرانی گراهام گرین نشر مرکز

در یک روز یکشنبهء ماه نوامبر ۱۸۹- به خانه ما آمد. هنوز می‌گویم «خانه ما» هرچند که دیگر مال ما نیست، نزدیک به پانزده سال است که ترکش کرده‌ایم و بدون شک هرگز آنجا بر نمی‌گردیم. در ساختمان مدرسهء سنت آگات می‌نشستیم. پدرم آنجا هم دورهء «متوسطه» را اداره می‌کرد و هم دورهء «عالی» را که دانش‌آموزان آن را برای گرفتن گواهی آموزگاری پشت سر می‌گذاشتند. من هم به پیروی   ادامه ...

آلن فورنیه کتاب غیرایرانی مهدی سحابی (مترجم) نشر مرکز

پاهایش یخ کرده بود و هربار که کمی تکانشان می‌داد می‌شنید که سنگها زیر تخت کفشهایش به نحوی شکایت‌آمیز به صدا درمی‌آیند. درحقیقت، شکایت در او بود. هرگز برایش پیش نیامده بود که چنین مدت درازی بی‌حرکت، پشت خاکریزی، در کنار شاهراه، در کمین بماند. روز، دامن بر می‌چید. یا احساس ترس، و به عبارت دیگر، با احساس خطر، تفنگش را قراول رفت. دیری نگذشته شب رفته‌رفته فرا می‌رسید و   ادامه ...

اسماعیل کاداره قاسم صنعوی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر مرکز

روز هفتم ژانویه ۱۹۴۴ اولین‌بار به مدرسه رفتم، در حالی که نسبت به بقیهء همکلاسی‌هایم سه ماه تاخیر داشتم. از نظر قانونی شش ساله بودم هرچند که تازه پنج سالم تمام شده بود. اما چون در همان سال ۴۴ شش ساله می‌شدم آموزگار مجبور بود مرا در کلاسش بپذیرد. در روزهای اول هم‌کلاسی‌ها مسخره‌ام می‌کردند و به نفهمی‌ام می‌خندیدند. همه‌شان، چه پسر و چه دختر، از من بزرگ‌تر بودند. خیلی‌شان   ادامه ...

کتاب غیرایرانی گاوینو لدا مهدی سحابی (مترجم) نشر مرکز

دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کند و سنگین و غمناک است…بزودی پیر می‌شوم. بالاخره تمام می‌شود. خیلی‌ها آمدند اتاقم. خیلی چیزها گفند. چیز به درد بخوری نگفتند. رفتند. دیگر پیر شده‌اند. مفلوک و دست و پا چلفتی هرکدام یک گوشه دنیا. دیروز ساعت هشت خانم برانژ سرایدار مرد. شب توفان بزرگی می‌شود. این بالای بالا که ما هستیم همهء خانه تکان می‌خورد. دوست خوب مهربان وفاداری بود. فردا قبرستان   ادامه ...

کتاب غیرایرانی لویی فردینان سلین مهدی سحابی (مترجم) نشر مرکز

چشم‌هام بسته‌اند. از جلو صورتم که می‌گذرد، من تنها صداش را می‌شنوم. صدا مثل وزوز مگسی است. دور می‌شود. یعنی لابد دور شده، چون صدا محو و محوتر شده است. بعد کمی سکوت است. بعد صدای برخورد چیزی با شیه‌ی پنجره. بس که محکم خورده است به شیشه. بس که شیشه‌هاتمیزند. لابد باز تاجی خوشگله آن‌ها را دستمال کشیده است. چشم‌ها را باز می‌کنم و نگاه می‌کنم. افتاده است کف   ادامه ...

کتاب ایرانی مصطفی مستور نشر مرکز

این‌جاچین کمونیست است. من کشور چین را ندیده‌ام ولی فکر می‌کنم باید جایی مثل محلهء ما باشد. نه، در واقع محلهء ما مثل چین است، پر از آدم. می‌گویند در خیابان‌های چین هیچ حیوانی دیده نمی‌شود. هرجا نگاه کنی فقط آدم می‌بینی. با این حساب محلهء ما کمی بهتر از چین است چون یک گربهء هرزه داریم که روی هرّهء ایوان می‌نشیند و همسایه طبقهء سوم هم از قرار، طوطی   ادامه ...

فریبا وفی کتاب ایرانی نشر مرکز