پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘انتشارات کاروان’

آدورا کتابچه را بست و جلدش را دوباره نگاه کرد. اول که آن را از میان ده‌ها کتابی که هرروز روی میزش جمع می‌شد برداشت، فکرش را هم نمی‌کرد که این کتابچه‌ی پنجاه شصت صفحه‌ای فتوکپی رنگ و رو رفته زندگی‌اش را به هم بریزد. از دوازده سال پیش کارش همین بود که کتاب‌های زیادی را ببیند و برچسب رویشان بچسباند که «در بنرامه‌ی کار انتشارات قرار ندارد» و مرخصشان   ادامه ...

آرش حجازی انتشارات کاروان کتاب ایرانی

– «هنوز که این جایی؟ چه کار می‌کنی؟ لحن سیلوی بد نبود، اما مهربان هم نبود، عصبی بود. ایرنا پرسید: «مگر بناست کجا باشم؟» – «خوب، در کشور خودت!» – «مگر در کشور خودم نیستم؟» البته سیلوی نمی‌خواست ایرنا را از فرانسه بیرون کند، همین طور نمی‌خواست این تصور به ایرنا دست بدهد که یک خارجیِ ناپذیرفته است. – «منظورم را فهمیده‌ای!» – «آره، می‌دانم، اما یادت رفته که من   ادامه ...

آرش حجازی (مترجم) انتشارات کاروان کتاب غیرایرانی میلان کوندرا

نام جوان، سانتیاگو بود. هنگامی که با گله‌اش به جلوی کلیسای کهن و متروکی رسید، هوا دیگر داشت تاریک می‌شد. مدت‌ها بود که سقف کلیسا فرو ریخته بود و انجیر مصری عظیمی، درست در مکانی روییده بود که پیش از آن، انبار لباس‌ها و اشیای متبرک بود. تصمیم گرفت شب را همان جا به سر ببرد. صبر کرد تا تمام گوسفندان از دروازهء ویرانش وارد شوند، و سپس چند تخته   ادامه ...

آرش حجازی (مترجم) انتشارات کاروان پائولو کوئلیو کتاب غیرایرانی

هفت دقیقه بعد از نیمه‌شب بود. سگ روی سبزه‌ها در وسط چمن‌های جلو خانه‌ی خانم شیرز دراز کشیده بود. چشم‌هایش بسته بود. به نظر می‌رسید می‌خواهد به یک طرف بدود، آن‌طور که سگ‌ها وقتی در خواب گربه‌ای را دنبال می‌کنند می‌د‌وند. اما سگ نه می‌دوید نه خواب بود. سگ مرده بود. یک چنگک باغبانی از بدن سگ بیرون زده بود. نوک چنگک احتمالا کاملا از بدن سگ رد شده و   ادامه ...

انتشارات کاروان کتاب غیرایرانی گیتا گرکانی (مترجم) مارک هادون