نفسی بلند کشید. ریههایش را با هوای لطیف نخستین روزهای پاییز انباشت، سپس سیگاری روشن کرد، دود را آهسته و حلقه حلقه بیرون داد. گفتی میخواست تهمانده بوی اتر را که هنوز در سینهاش بود بیرون بدهد. پکی دیگر ولی کوتاهتر زد و آنوقت به سیگارش بیعلاقه شد. دستی به جیب برد، از روی آستر نازک شلوار تیزی و سردی کلیدها را احساس کرد. بیرونشان آورد و به سوی اتومبیل ادامه ...