محیط آنجا خفهکننده بود. هوا گرم و دودآلود بود و چراغها که به تازگی روشن شده بودند با نور ضعیف میسوختند. از آنجایی که ما در کنار در ورودیش نشسته بودیم به سختی میتوانستیم پیشخوان بار را که در انتهای محل بود ببینیم. بین ما و بار دریایی از صورت انسانی که در زیر قطرات عرق میدرخشید و تکان میخورد قرار داشت و در میان دود پیچان سیگار چون ماسکهای ادامه ...
به راستی که در یک سرزمین، چندین دنیا وجود دارد. اگر در رشته کوههای «آردن» بچرخیم، در آنها نه یک جنگل، صدها جنگل میبینیم، در نواحی شمال با سرحد رود راین، یا بندر آنورس صدها تپه و دشت بارور و آبهای پهناور، قناتها و رودها و خلیجها می بینیم، در حالیکه در قلب شهرها و در میان میدانهای خلوت مجسمه هایی سر برافراشته است که هم ترس و هم حس ادامه ...
نفسی بلند کشید. ریههایش را با هوای لطیف نخستین روزهای پاییز انباشت، سپس سیگاری روشن کرد، دود را آهسته و حلقه حلقه بیرون داد. گفتی میخواست تهمانده بوی اتر را که هنوز در سینهاش بود بیرون بدهد. پکی دیگر ولی کوتاهتر زد و آنوقت به سیگارش بیعلاقه شد. دستی به جیب برد، از روی آستر نازک شلوار تیزی و سردی کلیدها را احساس کرد. بیرونشان آورد و به سوی اتومبیل ادامه ...