میخواهم در تکه پارچهء آبیرنگی که مادرم هنگام رُفت و روب خانه دور موهایش میبست دو دست پیراهن، جورابها و بهترین لباسم را بپیچم و از درهای که زادگاهم است، بروم. این پاچهء آبی پُرارزشتر از آن است که چیزی را درآن بپیچند و من هروقت در خانه چیزی پیدا نمیکردم آن را در جیبم میگذاشتم تا به عنوان بقچه از آن استفاده کنم، ولی باید بگویم سبد حصیری دستهداری ادامه ...