پسر موبور خود را از یکی دو قدم به آخر صخره مانده، پائین کشید و به طرف آبگیر به راه افتاد اگرچه نیمتنه لباس مدرسهاش را از تن درآورده و آن را به دست گرفته بود، گرما باعث میشد که پیراهن خاکستری، بدن او را بیازارد و موهایش به پیشانی بچسبد. گرداگرد او پرتگاه بلندی بود که در میانه جنگل به تنوری بزرگ و گرم میمانست. همینطور که به زحمت ادامه ...