روی شیشه مات و مشجرِ در، با حروف سیاه خاکخورده و دون دون شده، کلمات «فیلیپ مارلو… کارآگاه خصوصی» نقش بسته. یک درِ دفتر منطقا زهوار در رفته است، ته یک کریدور منطقا زهوار در رفته، در یک ساختمان تجاری که در دورانی که مستراحهای تمام آجر و بتونی وارد تمدن آمریکا شده بود، آلامد و شیک بود. در بسته است، اما در دیگری هست با همین اوصاف، که قفل ادامه ...
ترلور بیلدینگ در اولیو استریت نزدیک خیابان ششم، ضلع غربی بود (هنوز هم هست). پیادهروی مقابل آن با کفپوشهای لاستیکی سیاه و سفید فرش شده بود. داشتند جمعشان میکردند تا تحویل دولت بدهند، و مرد رنگپریده و سربرهنهای، که به قیافهاش میآمد ناظر ساختمان باشد، کارگرها را میپایید و انگار از چیزی که میدید حسابی غصهدار و دلشکسته شده بود. از کنارش رد شدم، از یک پاساژ که پر از ادامه ...
طرف یازده صبح بود، اواسط اکتبر، با خورشیدی که نمیدرخشید و نشانی از بارانِ تندِ خیس در صفای کوهپایه. کتشلوار نیلا بیَم تنم بود، با پیرهن آبیِ سیر، کراوات و دستمالکی در جیب سینه، پام کفشِ هشتترکِ مشکی و جوراب مشکلی پشمی با خامهدوزی آبیِ سیر روی ساقهایش. شستهرُفته بودم، تر تمیز، ریشزده و هشیار، و ککم نمیگزید چه کسی اطلاع داشت. اَنگ همان چیزی بودم که کارآگاه خصوصی خوش ادامه ...