مرغ سحر ناله سر کن / داغ مرا تازهتر کن / زآه شرربار، این قفس را / برشکن و زیر و زبر کن صفحه از چرخش با میماند. شاید. به هر حال راننده پیچ رادیو را میچرخاند. زیر لب میگوید: «حالا دیگر دوره دورهء اینها نیست. نمیدانم چرا این جور موسیقی بهدل نمیچسبد.» اسماعیل بر میگردد و به ابراهیم نگاه میکند. نشسته بر پتو. پلکها بسته. دستها حایل تن. تن ادامه ...