پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘انتشارات دوست’

نشسته بودم توی کمینگاهی که شکارپیان واندر اوبو کنار نمک‌لیس با شاخ و برگ درختان ساخته بودند که صدای کامیون را شنیدیم. اول خیلی دور بود و کسی نمی‌دانست چه صدایی‌ست. بعد صدا برید و ما خداخدا کدیم چیزینباشد، یا فقط باد باشد. بعد کم کم نزدیک شد، و دیگر حرف نداشت، بلندتر و بلندتر، تا با سر و صدای گوشخراش و بلند انفجارهای نامنظم از پشت سر ما رد   ادامه ...

ارنست همینگوی انتشارات دوست رضا قیصریه (مترجم) کتاب غیرایرانی