هنگامی که اگوستو از خانه بیرون آمد، دست راست خود را دراز کرد و چشم به آسمان دوخت. لحظهای در این حالت مجسمهوار و شکوهمند ایستاد. قصد به چنگ آوردن د نیای خارج را نداشت، فقط میخواست بداند باران میبارد یا نه. خنپکای لطیف نم نم باران را که روی دستش حس کرد، ابرو در هم کشید. اوقات تلخیاش از باراننبود، بلکه برای این بود که میبایست چترش را که ادامه ...