بعضیها از موش میترسند. بعضیها از دزد، بعضیها از اشباح. عدهای هم همینطوری میترسند و نمیدانند از چه چیز. اما من دیگر هیچ نمیترسم. با اینکه میدانم توی خانه تنها هستم و بیرون خانه تندباد دریا غوغا میکند. دریا پشت مزرعههاست و ما معمولا صداش را میشنویم، اما امشب باد و دریا به جان هم افتادهاند و توی صورت هم جیغ میکشند. از آشپزخانه هم صداهای گوشنواز میآید: مثل تیک ادامه ...