پس بالاخره تکلیف چیه، ها؟ من بودم، الکس، و سه تا شَخیلم، پیت، جورجی و دیم. با اون دیمِ دیمصفت تو میلکبار کورووا نشسته بودیم و دوگوله رو به کار انداخته بودیم ببینیم توی یه شب سرد زمستونی که آسمون گرفته و سوز گداکشی داشت، ولی کلاً خشک بود، چی کار میشد کرد. میلکبار کورووا دنجکدهای بود که شیر بِ عَ لاوه میف روخت. افسوس که شاید فراموش کرده باشید ادامه ...