در یک شب خنک ماه مه، چوربجی مارکو با سر برهنه و با پیراهنی که حاشیهء آن از پوست خز بود، در حالی که افراد خانوادهاش در دور و برش بودند، در هوای آزاد حیاط به خوردن شام مشغول بود. میز آقا، طبق معمول، در زیر داربست مو، بین حوض فوارهای که روز و شب آب سرد و زلالی چهچه کنان همچون نغمهء پرستو از آن میریخت و شمشادهای بلند ادامه ...
همین که پودگورسکی متوجه شد که زن به طرف پُل روی رودخانه میرود، اتومبیل را به سمت پیادهرو هدایت کرد و پا را محکم روی ترمز فشار داد. دو سرباز جوان مسلسل به دست که عقب اتومبیل نشسته بودند، با عجله خود را جمع و جور کردند. «شچوکا»، دبیر کمیته ایالتی که کنار پودگورسکی نشسته بود، سرش را بلند کرد و به آرامی پلکهای خسته و متورمش را از هم ادامه ...
نزدیک شش سال میان نوشهر و محمودآباد، بانویی آسوری مهمانسرایی را اداره میکرد. خوراک ماهی لذیذ و مشهوری داشت. با بستنیهای تمشک وحشی، پسته و بادام و توت فرنگی که در اتاق دربسته ترکیب میکرد، از فوت و فن کار کسی با خبر نبود و با خامههای مخروطی محصول گاوهای هولشتان که در سراسر باغ آزادانه میچرخیدند آنها را زینت میداد. بنای مهمانخانه با نمای سفید و شیروانی سفال اخرایی ادامه ...