پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘اصغر رستگار (مترجم)’

نخستین روز آفتابی بهار، رطوبت زمستانی انباشته در خاک را بخار می‌کرد و به استخوانهای پوک پیرانی که بیرون ریخته بودند و در کوره‌راه‌های کژ و کوژ باغ قدم می‌زدند، گرما می‌داد. فقط پیرمرد افسرده در بستر مانده بود. وقتی چشمهاش جز بختک چیزی نمی‌دید و گوشهاش بر غوغای مرغان باغ بسته بود، آوردنش به هوای آزاد سودی نداشت. خوسفینا بیانچی بازیگر سابق تئاتر، با همان یکتا پیرهن ابریشمی بلندی   ادامه ...

اصغر رستگار (مترجم) ایزابل آلنده کتاب غیرایرانی