پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘چارلز بوکفسکی’

توی دفترم نشسته بودم، مهلت اجاره تمام شده بود و مک کلوی داشت حکم تخلیه می‌گرفت. اتاق مثل جهنم داغ بود و کولر هم کار نمی‌کرد. یک مگس داشت روی میزم راه می‌رفت. با کف دستم لهش کردم. داشتم دستم را با شلوارم پاک می‌کردم که تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم و گفتم: «بله» صدایی زنانه پرسید: «شما سلین می‌خونید؟» مدت‌ها بود که تنها بودم. سال‌ها. گفتم: «سلین، اوم…»   ادامه ...

پیمان خاکسار (مترجم) چارلز بوکفسکی کتاب غیرایرانی نشر چشمه