پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘انتشارات ققنوس’

شاید همه چیز با مرگ ناصری آغاز شد. دیشب مغزش از کار افتاد. «ملاقات ممنوع» روی در را برداشته‌اند، هیچ ملاقات‌کننده‌ای نیست. عبدالناصر ناصری آرام روی تخت خوابیده، لوله‌ها از بینی‌اش گذشته‌اند، و تصویر مونیتور سمت راستش می‌پرد. نورهای عمودی پنجره که به سختی از لای پرده‌ی ضخیم می‌گذرند، او را قطعه قطعه نشان می‌دهند. دو دستش را روی سینه‌اش گذاشته‌اند، با چشم‌های بسته، خط ابروهای ملایم، مژه‌های تابیده‌ی بلند،   ادامه ...

انتشارات ققنوس عباس معروفی کتاب ایرانی

به نظر هر سه نفرشان، خریدن این اسب، حتی اگر فقط به این درد می‌خورد که پول سیگار ژوزف را درآورد فکر خوبی بود. اول کار فقط به فکرش افتاده بودند، همین ثابت می‌کرد که هنوز می‌توانند فکر کنند. از آن پس، با وجود این اسب کم‌تر خود را تنها احساس کرده بودند. چون اسب دست کم می‌توانست آن‌ها را با دنیای خارج ربط دهد و قادرشان می‌ساخت ا این   ادامه ...

انتشارات ققنوس پرویز شهدی (مترجم) کتاب غیرایرانی مارگریت دوراس

اسنومن پیش از سپیده بیدار می‌شود. بی‌حرکت دراز کشیده، گوش سپرده به صدای مدّی که پیش می‌خزد و موج از پی موج بر موانع می‌پاشد، هش-هاش، هیش-هاش، ضرباهنگ کوبش قلب. پس ای کاش هنوز خواب بود. افق شرقی در مِهی رقیق و خاکستری فرورفته که حال با درخششی گلگون و ملال‌انگیز روشن شده. عجبا که این رنگ هنوز لطیف می‌نماید. برج‌های ساحلی به نحوی غریب از دل حجم صورتی و   ادامه ...

انتشارات ققنوس سهیل سمی (مترجم) کتاب غیرایرانی مارگارت اتوود

چِک… «خانم ماریا… شما شیفته این بازجو شده‌اید؟…» چِک… «مگر چند سالتان است؟ … خانم ماریا…» چِک… «لعنت به تو… آزاد… این قطره را می‌بینی؟» چِک… «آزاد چی شده؟ به من بگو…» چِک… «مگر نمی‌دانی؟… نه از کجا بدانم…» چِک… «فرار کرده بود… ترسیده بود…می‌فهمید آقای بازجو…» چِک… «وای مامانم… سرم… سرم ترکید…» چِک… «نگاه می‌کرد، نفس نفس می‌زد… چی شده؟ …» چِک… «هیچی… من… من؟ کارم ساخته است…» چِک…   ادامه ...

انتشارات ققنوس عباس معروفی کتاب ایرانی

خب پس. دلتان قصه می‌خواهد. باشد، برایتان تعریف می‌کنم. اما فقط یکی. پس بهانه نگیرید! پری دیروقت است. فردا سفری طولانی در پیش داریم. امشب باید خوب بخوابی. عبدالله، تو هم. پسرم، حالا که من و خواهرت بار و بندیل سفر را بسته‌ایم، دلگرمی‌ام فقط به تو است. مادرت را به تو می‌سپارم. خب، این هم از داستانمان. گوش کنید، هردوتان خوب گوش کنید و میان حرف‌هایم نپرید. یکی بود،   ادامه ...

انتشارات ققنوس خالد حسینی کتاب غیرایرانی نسترن ظهیری (مترجم)

بار دیگر آزادانه نفس می‌کشد. اما گرد و غبار خفقان آور و گرما طاقت‌فرساست. کت آبی‌رنگ و گالش‌هایش را در انتظار خویش یافت. جز آن‌ها هیچ‌کس و هیچ چیز انتظارش را نمی‌کشید. اینک دنیاست که باز می‌گردد و آنک در ناشنوای زندان است که بررازهای یاس‌آورش بسته می‌شود. اشعهء خورشید بر دیوارهای کوچه سنگینی می‌کند، اتومبیل‌ها دیوانه‌وار حرکت می‌کنند، عابران و آنان که کنار خیابان نشسته‌اند، خانه‌ها و دکان‌ها همه   ادامه ...

انتشارات ققنوس بهمن رازانی (مترجم) کتاب غیرایرانی نجیب محفوظ

هیچ وقت گوشه‌نشین و خیالباف نبودم، امامدتی است برای تنهایی چنان ولعی دارم که حتی نمی‌توانم کسانی را که با من در زیر یک سقف می‌خوابند و نفس می‌کشند تحمل کنم. همین که می‌بینم دور و برم وول می‌زنند مضطرب می‌شوم. وقتی توی اتاق پهلویی از سرگردانی و بلاتکلیفی رنج می‌برند، من فقط به خودم فکر می‌کنم. گرفتار چه مرضی شده‌ام؟ کسی نمی‌داند جز دکتر معالجم و پروانه اقدسی که   ادامه ...

انتشارات ققنوس کتاب ایرانی محمد محمدعلی

در اتاقی می‌خوابیدیم که زمانی سالن ورزش بود. روی کف چوبیِ لاک و الکل خوردهء سالن خطوط و دایره‌هایی دیده می‌شد که در گذشته برای مسابقات کشیده بودند. حلقه‌های تور بسکتبال هنوز بود، اما از خود تورها خبری نبود. دور تا دور سالن برای تماشاچی‌ها بالکن ساخته بودند. احساس می‌کردم بوی تند عرق، آمیخته به بوی شیرین آدامس و عطر دختران تماشاچیِ آن زمان در مشامم مانده است. از روی   ادامه ...

انتشارات ققنوس سهیل سمی (مترجم) کتاب غیرایرانی مارگارت اتوود

روزی کتابی خواندم و کلّ زندگی‌ام عوض شد. کتاب چنان نیرویی داشت که حتی وقتی اولین صفحه‌هایش را می‌خواندم، در اعماق وجودم گمان کردم تنم از میز و صندلی‌ای که رویش نشسته‌ام جدا شده و دور می‌شود. اما با آن‌که گمان می‌کردم تنم از من جدا و دور شده، گویی با تمام وجود و همه چیزم، بش از هر زمان دیگر، روی صندلی و پشت میز بودم و کتاب نه   ادامه ...

ارسلان فصیحی (مترجم) انتشارات ققنوس اورهان پاموک کتاب غیرایرانی

دار سایهء درازی داشت، وحشتناک و عجیب. روزها که خورشید برمی‌آمد، سایه‌اش از جلوی همه مغازه‌ها و خانه‌های خیابان خسروی می‌گذشت، سایه مردی که در برابر نور گردسوز پاهاش را از هم باز کرده و بالاسر آدم ایستاده است. شب‌ها شکل جانوری می‌شد که صورتش را روی ستون یادبود گذاشته و دست‌هایش را از دوطرف حمایل کرده است، شکل یک جانور خیس که آویخته اندش تا خشک شود قطره قطره   ادامه ...

انتشارات ققنوس عباس معروفی کتاب ایرانی