نشسته بودم توی کمینگاهی که شکارپیان واندر اوبو کنار نمکلیس با شاخ و برگ درختان ساخته بودند که صدای کامیون را شنیدیم. اول خیلی دور بود و کسی نمیدانست چه صداییست. بعد صدا برید و ما خداخدا کدیم چیزینباشد، یا فقط باد باشد. بعد کم کم نزدیک شد، و دیگر حرف نداشت، بلندتر و بلندتر، تا با سر و صدای گوشخراش و بلند انفجارهای نامنظم از پشت سر ما رد ادامه ...
در۲۲فوریه، به ما خبر دادند که باید به کلمبیا برگردیم. هشت ماه می شد که در موبیل، آلابامای امریکای شمالی، به سر می بردیم. قسمت های الکترونیک و تجهیزات دفاعی رزمناو نیروی دریایی کلمبیا، کالداس، آنجا تحت تعمیر بود. در طول مدتی که کشتی در دست تعمیر بود ما سرنشینان آن یک دوره تخصصی میگذراندیم… ■ سرگذشت یک غریق • گابریل گارسیامارکز • ترجمه ی رضا قیصریه • انتشارات ادامه ...