همنشین دلربایی داشتم. روبهرویم کنار شومینهی بزرگ رونسانسی، ونوس نشسته بود؛ او یک زن معمولی هرجایی نبود که مثل دوشیزه کلئوپاترا با این نام مستعار علیه جنس رقیب جنگ به پا کند، بلکه الههی واقعی و حقیقی عشق بود. روی صندلی راحتی نشسته و آتشی پرسروصدا روشن کرده بود که انعکاسش با شعلههای سرخ روی صورت رنگ پریده و چشمهای سپیدش زبانه میکشید، و گاهی هم روی پاهایش وقتی میخواست ادامه ...