پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘کتاب ایرانی’

شاید همه چیز با مرگ ناصری آغاز شد. دیشب مغزش از کار افتاد. «ملاقات ممنوع» روی در را برداشته‌اند، هیچ ملاقات‌کننده‌ای نیست. عبدالناصر ناصری آرام روی تخت خوابیده، لوله‌ها از بینی‌اش گذشته‌اند، و تصویر مونیتور سمت راستش می‌پرد. نورهای عمودی پنجره که به سختی از لای پرده‌ی ضخیم می‌گذرند، او را قطعه قطعه نشان می‌دهند. دو دستش را روی سینه‌اش گذاشته‌اند، با چشم‌های بسته، خط ابروهای ملایم، مژه‌های تابیده‌ی بلند،   ادامه ...

انتشارات ققنوس عباس معروفی کتاب ایرانی

سلیم فرخی گیج شد. هر قدمی که برای یافتن هستی، برای نجاتش، برای پیداکردن سرنخی در جست و جوی شخصیت او بر می‌داشت گیجترش می‌کرد. جغرافیای ذهنش جهت‌یابیش را چنان گم کرد که عاقبت به حس لامسه بسنده کرد و به ازدواج با نیکو تن داد. صدای خواهرش، گفت و گو از مراد، قربان صدقه‌های مادرش، حرف و سخن بیژن، صحرای دلش را خارستان کرد و خارها تیز بود و   ادامه ...

انتشارات خوارزمی سیمین دانشور کتاب ایرانی

از پی هفت سال خشکسالی، اینک دیوانه سه روز بود مدام می‌بارید و طوبی با جارو به جان حوض افتاده بود تا لجن چسبانک و خشکیده هفت سال را از دیواره‌هایش بتراشد و سطل آب را به پاشویه بریزد تا به باغچه برود و باغچه را پر کند، و خاک، خاک تشنه در اسارت رویای آب اینک در رحمت آب غرق شود. دو زن حاج مصطفی از پشت پنجره به   ادامه ...

انتشارات اسپرک شهرنوش پارسی‌پور کتاب ایرانی

آدورا کتابچه را بست و جلدش را دوباره نگاه کرد. اول که آن را از میان ده‌ها کتابی که هرروز روی میزش جمع می‌شد برداشت، فکرش را هم نمی‌کرد که این کتابچه‌ی پنجاه شصت صفحه‌ای فتوکپی رنگ و رو رفته زندگی‌اش را به هم بریزد. از دوازده سال پیش کارش همین بود که کتاب‌های زیادی را ببیند و برچسب رویشان بچسباند که «در بنرامه‌ی کار انتشارات قرار ندارد» و مرخصشان   ادامه ...

آرش حجازی انتشارات کاروان کتاب ایرانی

پنجشنبه، دهم سپتامبر سال ۱۹۹۲ ساعت ۸ بعد از ظهر هواپیمای جت ۷۲۷ در دریایی از ستون‌های ابر که مانند یک غول نقره‌ای پوشیده از پر آن را در بر گفته بود گم می‌شد. صدای نگران خلبان از پشت بلندگو شنیده می‌شد. – خانم کامرون، آیا کمبرند ایمنی‌اتان بسته است؟ هیچ جوابی شنیده نشد. – خانم کامرون… خانم کامرون… خانم کامرون از روءیایی عمیق بیرون آمد و جواب داد: –   ادامه ...

انتشارات کوشش سیدنی شلدون شرف‌الدین شرفی (مترجم) کتاب غیرایرانی

صدای ترمز اتوبوس مدرسه آمد. بعد قیژِ در فلی حیاط و صدای دویدن روی راه‌باریکه‌ی وسط چمن. لازم نبود به ساعت دیواری آشپزخانه نگاه کنم. چهار و ربع بعد از ظهر بود. درِ خانه که باز شد دست کشیدم به پیشبندم و د اد زدم «روپوش درآوردن، دست و رو شستن. کیف پرت نمی‌کنیم وسط راهرو.» جعبه‌ی دستمال کاغذی را سُراندم وسط میز و چرخیدم طرف یخچال شیر در بیاورم   ادامه ...

زویا پیرزاد کتاب ایرانی نشر مرکز

دستهایمان را زیر بغل هم قفل کذردیم که نخوریم زمین. هر طرفی که بهروز تلو تلو میخورد مرا هم همراهش میکشید، هر طرفی که من تلو تلو میخوردم بهروز را میکشیدم. هردو مست و بی اراده میرفتیم. یک مست دیگر بمن تنه زد و دور شد. ایستادم، بهروز هم ایستاد. مرد مست دور شده بود. گفتم: «بی معرفت می‌بینه که ما داریم میریم بازم تنه میزنه.» بهروز همانطور که سرجایش   ادامه ...

بنگاه مطبوعاتی هدف زکریا هاشمی کتاب ایرانی

سال هزار و سیصد و دوازدهِ شمسی. یک خیابان که با سه خیز می‌شد از یک طرف به طرفِ دیگرش جست: خانی‌آباد، اما نه مثل بقیه‌ی خیابان‌ها. چون «هفت کور» به آن جا آمده بودند. هفت نابینایی که مرد «هف کور» صداشان می‌کردند. – خانی‌آبادیا! ذلیل‌نشین. هف‌کور به یه پول! هنوز هم کسی درست نمی‌داند چرا به آن، خانی‌آباد می‌گفتند؟ از کی آباد شد؟ خودِ خیابان خانی‌آباد از بالای ساخلوی   ادامه ...

انتشارات سوره مهر رضا امیرخانی کتاب ایرانی

هوا سرد بود – قرار سرخیِ آسمانِ زمستانِ در شب، برف روز است. اما نه برف آمد نه ثریا. قرارش بر این بود که چمدانش را بردارد، کتابی را که دوست دارد و در حال خواندن است، روی لباس‌هایی که قرار است بپوشد در چمدان بگذارد و روی آنها دویست هزار تومان پول درشت بچیند و لباسهای گرم و زیرش را روی پولها چنان تا کند و جاسازی که راحت   ادامه ...

کتاب ایرانی مسعود کیمیایی نشر ورجاوند

وقتی ماشین کنار خیابان نگاه داشت، اول نقاب کلاه راننده را دید. نیمرخش پیدانبود، در سایه بود. زن را بعد دید: سر و شانه‌ها فرورفته در نرمای طرف راست صندلی عقب، با عینکی تیره، بی هیچ دوره‌ای. موهاش افشان بود و سیاه. مدل ماشین را نتوانست حدس بزند. بزرگ بودو سیاه. سگ را که طرف چپ زن دید دستش را دراز کرد و جزوه‌اش را از روی نیمکت برداشت. توی   ادامه ...

انتشارات کتاب تهران کتاب ایرانی هوشنگ گلشیری