پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘محمدعلی سپانلو (مترجم)’

متهم برخیزد ■ برخاستم. [در یک آن، گلوریا را دیدم که روی نیمکت اسکله نشسته است. گلوله تازه به شقیقه ش خورده بود. خون هنوز نجوشیده بود. نور انفجار هنوز چهره اش را روشن می کرد. همه چیز مثل چشمه ای که از سنگ بجوشد واضح می شد. کاملا یله شده بود، راحت، آن طوری که دوست داشت. فشار گلوله کمی از من برش گردانده بود. نمای کامل نیمرخش را   ادامه ...

کتاب غیرایرانی محمدعلی سپانلو (مترجم) نشر نو هوراس مک‌کوی