سال ۱۹۰۲، در نیوروشل نیویورک، پدر روی تاج سربالایی خیابان برادویو یک خانه ساخت. خانه سه مرتبهای بود از قلوهسنگ قهوهای، با چند اتاق خواب و پنجرههای شاهنشین و یک ایوان توریدار. پنجرهها سایبان راه راه داشت. خانواده در یک روز آفتابی اول تابستان به این خانهء بزرگ وارد شد و تا چندسال بعد از آن به نظر میآمد که ایام عمر همه به خوبی و خوشی خواهد گذشت. بیشتر ادامه ...
زمستان سال ۱۵۹۰ بود. اطریش فرسنگها دور از جهان و جهانیان در خواب غفت فرو رفته بود، قرون وسطی هنوز در آن سرزمین ادامه داشت و آنطور که معلوم میشد خیال داشت تا ابدالدهر نیز ادامه یابد. بعضی حتی عقربه زمان را قرنها به عقب برمیگردانند، میگفتند اگر وضع فکری و روحی مردم را ملاک قضاوت قرار دهیم اطریش هنوز در عصر اعتقاد زیست میکند. البته غرض از این سخن ادامه ...
وقتی میس امیلی گریرسن مرد، همه اهل شهر ما به تشییع جنازهاش رفتند. مردها از روی تاثر احترامآمیزی که گویی از فروریختن یک بنای یادبود قدیم در خود حس میکردند، و زنها بیشتر از روی کنجکاوی برای تماشای داخل خانهء او که جز یک نوکر پیر =که معجونی از آشپز و باغبان بود- دستکم از ده سال به این طرف کسی آنجا را ندیده بود. این خانه، خانهء چهارگوش بزرگی ادامه ...
از قرار معلوم احتمال عزیمت به این سفری که چند روز است اسبابِ اشتغال خاطر شده روز به روز دارد بیشتر میشود. باید بگویم که با اتومبیل راحتِ آقای فارادی انفرادا عازم هستم و این طور که پیشبینی میکنم در راهِ ناحیهء وِستکانتری مقادیر زیادی از زیباترین مناظر سرزمین انگلستان را به چشم خ واهم دید و پنج بلکه شش روز از محل کارم که همین سرای دارلینگتن باشد دور ادامه ...