مرغ سحر ناله سر کن / داغ مرا تازهتر کن / زآه شرربار، این قفس را / برشکن و زیر و زبر کن صفحه از چرخش با میماند. شاید. به هر حال راننده پیچ رادیو را میچرخاند. زیر لب میگوید: «حالا دیگر دوره دورهء اینها نیست. نمیدانم چرا این جور موسیقی بهدل نمیچسبد.» اسماعیل بر میگردد و به ابراهیم نگاه میکند. نشسته بر پتو. پلکها بسته. دستها حایل تن. تن ادامه ...
در ساعت یازده شب چارشنبهء آن هفته جن در آقای «مودّت» حلول کرد. میزان تعجب آقای مودت را پس از بروز این سانحه، با علم به اینکه چهره او بطور طبیعی همیشه متعجّب و خوشحال است، هرکس میتواند تخمین بزند. آقای مودّت و سه نفر از دوستانش، در آن شب فرحبخش مهتابی، بساط خود را بر سر سبزهء باغی چیده بودند. ماه بَدرِ تمام بود و آنچنان به همه چیز ادامه ...
بیرون آمد، روی ایوان ایستاد و دوباره مالک تنهائی خود شد: تپههای شنی، اقیانوس، هزاران پرندهء مرد در ماسه، یک زورق، یک تور ماهیگیری زنگ زده، و گاهی چند علامت تازه: استخوانبندی یک نهنگ به خشکی افتاده، جای پاها، یک رج قایق ماهیگیری در دوردست، آنجا که جزیرههای «گوانو» در سفیدی با آسمان همچشمی میکردند. قهوهخانه روی پایههای چوبی، میان ماسهزار، بنا شده بود. جاده از صدمتری میگذشت: صدای آن ادامه ...