پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘آنتونیو تابوکی’

آن روزی که گاریبالدو، با تیری که به پیشانی‌اش خورد (سوراخی به اندازه سر سنجاقی و نه حتی به بزرگی یک دکمه)، در میدانی که مثل آینه برق می‌زد، جلو کافهء سپلندیدو بر زمین افتاد، خواست پیش از مردن برای آخرین بار آن‌چه را می‌خواست فریاد بزند. اما زبانش به فرمانش نبود و نتوانست جز غلغلی که به صدای اجابت مزاج یک اسهالی می‌مانست، چیزی ادا کند، و آن را   ادامه ...

آنتونیو تابوکی سروش حبیبی (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر چشمه