همین که پودگورسکی متوجه شد که زن به طرف پُل روی رودخانه میرود، اتومبیل را به سمت پیادهرو هدایت کرد و پا را محکم روی ترمز فشار داد. دو سرباز جوان مسلسل به دست که عقب اتومبیل نشسته بودند، با عجله خود را جمع و جور کردند. «شچوکا»، دبیر کمیته ایالتی که کنار پودگورسکی نشسته بود، سرش را بلند کرد و به آرامی پلکهای خسته و متورمش را از هم ادامه ...
من الان هفتاد و هشت سال از عمرم گذشته و دیگر خلی پیر شدهام که بخواهم به خودم دروغ بگویم، و همین خونسرد ماندنم در برابر حقیقت باعث شده که دچار شک و تردید شوم. این موضوع شباهت زیادی به یک دروغ پنهانی دارد. بهرحال دلیلی وجود ندارد که من بخواهم چیزی را کتمان کنم یا طور دیگری جلوه بدهم. من بهیچوجه ادعا ندارم که نسبت به شناخت حقیقت آدم ادامه ...