و بعد از این همه سال، دوباره در وطن بودم. در میدان اصلی که در دوران کودکی، پسربچگی و جوانی به دفعات بیشمار از آن عبور کرده بودم ایستاده بودم، و هیچ احساسی نداشتم. به تنها چیزی که میتوانستم فکر کنم این بود که آن فضای مسطح، با برج مخروطی تالار شهرداری آن (مانند سربازی با کلاهخودی قدیمی) که بر فراز بامها قد برافراشته بود، به محوطهء عظیم میدان سان ادامه ...
مارتین توانایی انجام کاری را دارد که من ندارم. میتواند هر زنی را در خیابان متوقف کند. باید بگویم در این مدت زمان طولانی که او را میشناسم، از چنین مهارتی که دارد، بهرهی فراوانی بردهام، چون من هم به اندازهی مارتین زنان را دوست دارم، ولی فاقد جرات گستاخانهی او هستم. از طرف دیگر، مارتین اشتباه عدم تداوم در گفت و گو و ارتباط با دیگران را که هدف ادامه ...
– «هنوز که این جایی؟ چه کار میکنی؟ لحن سیلوی بد نبود، اما مهربان هم نبود، عصبی بود. ایرنا پرسید: «مگر بناست کجا باشم؟» – «خوب، در کشور خودت!» – «مگر در کشور خودم نیستم؟» البته سیلوی نمیخواست ایرنا را از فرانسه بیرون کند، همین طور نمیخواست این تصور به ایرنا دست بدهد که یک خارجیِ ناپذیرفته است. – «منظورم را فهمیدهای!» – «آره، میدانم، اما یادت رفته که من ادامه ...
مادر شاعر هروقت از خود میپرسید نطفهء شاعر کجا بسته شد، فقط میتوانست سه امکان را در نظر بگیرد: شبی روی نیمکت یک فلکه، یا بعدازظهری در آپارتمان یکی از دوستان پدر شاعر، و یا صبحی در گوشهای شاعرانه حوالی پراگ. پدر شاعر هروقت همین سوال را از خود میکرد، معمولا به این نتیجه میرسید که نطفهء شاعر در آپارتمان دوستش بسته شده، چون آن روز تمام کارها به هم ادامه ...
پاییز شروع میشود و درختها به رنگ زرد، سرخ و ارغوانی در میآیند، گویی گرداگرد «شهرک آبگرم»را، در میان درّه ای باصفا حریفی فرا گرفته است. زنها در میان ستونهای تاسیسات حمام میکردند و بر روی فواره چشمه ها خم میشوند. این زنها نازا هستند و امید بسته اند که در این آبهای گرم زایائی بیابند. در میان مشتریان اینجا عدهء مردان خیلی کم است… ■ والس خداحافظی • ادامه ...