آفتاب نشاطانگیز بهار رفتهرفته پایتخت با عظمت اپراتوری روم را در بر میگرفت که «پطرونیوس» خسته و فرسوده از خواب گران برخاست. او شب گذشته را هم مثل همیشه در یکی از ضیافتهای مجلل امپراتور به صبح آورده بود. در آن بامداد فرحبخش، با وجود آنکه هوا لطیف و جانپرور بود، کوفتگی و بیحالی عجیبی در خود احساس میکرد. میدید که رفتهرفته نیروی جسمانیاش رو به زوال میرود، سالهای جوانی ادامه ...