سالها گذشت، به من گفتند که جستجوی آنها بیحاصل بوده و کمترین نشانی از موجود زنده یا مرده در آنجا نیافتند. خشم و کینه و به اعتقاد من هراسی که آنها را تا سرحد دیوانگی کشانده بود موجب شد که بالاخره بتوانند بدرون آن دیوارهای متروک که سالیان متمادی موجب ترس و دوری مردم شده بود راه یابند و در آنجا سکوت و خاموشی مطلق را احساس کنند. دیدن سردابهای ادامه ...
گذشتهشب در رویا میدیدم که به «ماندرلی» برمیگردم و مقابل نرده مشرف به خیابان بزرگ سراپا ایستادهام، ولی مثل این بود که ورود برای من ممنوع بود، زیرا نرده با قفل بسته شده بود، دربارن را صدا کردم، کسی بمن جواب نداد، وقتی از فاصله میلههای زنگزده نگاه میکردم اطاق دربان هم خالی و ساکت بود. هیچ دودی از لوله بخاری برنمیخاست و پنجرههای کوچک هم نشان میداد که خانه ادامه ...