پنج سطر

از هر کتاب

بایگانی برای ‘نشر افق’

نخست همه‌چیز زنده بود. کوچک‌ترین اشیا قلب تپنده و حتی ابرها نام داشتند. قیچی‌ها راه می‌رفتند، تلفن‌ها و کتری‌ها پسرعمو بودند و چشم‌ها و عینک‌ها برادر. سطح گِرد ساعت دیواری شکل صورت انسان بود، هر دانه‌ی نخودفرنگی در کاسه‌ات شخصیتی متفاوت داشت و نرده‌های جلوی ماشین والدینت دهانی خندان بودند. قلم‌ها کشتی‌های هوایی بودند، سکه‌ها بشقاب پرنده. شاخه‌های درختان بازو بودند. سنگ‌ها فکر می‌کردند و خدا همه جا بود. باور   ادامه ...

پل استر خجسته کیهان (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر افق

پیرمرد روی لبه‌ی تخت کم‌عرضی نشسته، کف دستش را روی زانوهایش گذاشته، سرش پایین و به زمین خیره شده است. اصلا خبر ندارد که دوربینی روی سقف درست بالای سرش کار گذاشته شده است. هریک ثانیه شاتر بی‌صدا کلیک می‌کند و با هر گردش زمین هشتاد و شش هزار و چهارصد عکس تولید می‌کند. حتی اگر هم خبر داشت که دارد دیده می‌شود باز هم فرقی نمی‌کرد. فکرش جای دیگری   ادامه ...

پل استر کتاب غیرایرانی مهسا ملک مرزبان (مترجم) نشر افق

برای آقای گادفری نیکلبی لندن شهرِ غریبی بود. اما او با این که سالی شصت تا هشتاد پوند بیشتر درآمد نداشت، بالاخره تصمیم گرفت ازدواج کند، چون نمی‌خواست بیش‌تر از این تنها باشد. اما او زیاد جوان و پولدار نبود تا با زن ثروتمندی ازدواج کند، به همین دلیل فقط به خا طر عشق، با کسی که از قدیم دوستش داشت ازدواج کرد! دختر هم به نوبه‌ی خودش به همین   ادامه ...

چارلز دیکنز کتاب غیرایرانی محسن سلیمانی (مترجم) نشر افق

خورشید هنوز در نیامده بود. دریا و آسمان را نمی‌شد از هم بازشناخت، جز این که دریا کمی چین و شکن داشت، انگار پارچه‌ای در آن خیس خورده باشد. رفته رفته همچنان که آسمان سفید می‌شد خط تیره‌ای در افق پدید آمد که دریا را از آسمان جدا می‌کرد و پارچهء خاکستری با تاش‌های ضخیمی که یکی پس از دیگری، زیرِ رویه می‌جنبیدند و پیوسته سر در پی هم می‌گذاشتند   ادامه ...

کتاب غیرایرانی مهدی غبرایی (مترجم) نشر افق ویرجینیا وولف

به من بگویید جونا. پدر و مادرم که جونا می‌گفتند، یا تقریبا جونا می‌گفتند. می‌گفتند جان. جونا -جان- اگر سام هم بودم، باز هم همان جونا بودم، نه آن که برای دیگران بدقدم بوده باشم، نه، دلیل آن این است که کسی یا چیزی مرا مجبور کرده است در زمان‌های معین در مکان‌های معین باشم، حتما و بی برو برگرد. البته این کار من همیشه با انگیزه بوده است، چه   ادامه ...

علی‌اصغر بهرامی (مترجم) کتاب غیرایرانی کرت وانه‌گت نشر افق

برادلی چاکرز، پشت میزش ، ته کلاس …، ردیف آخر …، صندلی آخر نشست. هیچ کس در صندلی کِناری، یا جلویی او ننشسته بود. برادلی جزیره بود! اگر می شد…، می رفت و تو کمد کلاس جا خوش می کرد! در آن صورت، دیگر ناچار نبود صدای خانم ایبل را بشنود. گمان نمی کرد خانم ایبل ککش هم بگزد! شاید او هم، دلش می خواست برادلی جلو دیدش نباشد .   ادامه ...

پروین علی‌پور (مترجم) کتاب غیرایرانی لوییس سکر نشر افق

به دنبال مکان آرامی بودم که در ان بمیرم. کسی بروکلین را پیشنهاد کرد و فردای آن روز از وست‌چستر به آن‌جا رفتم تا با شهر آشنا شوم. پنجاه و شش سال بود که به بروکلین پا نگذاشته بودم و آن را کاملا از یاد برده بودم. وقتی پدر و مادرم از آن‌جا رفته بودند سه سال بیش‌تر نداشتم، با وجود این دیدم به طور غریزی به محلهء سابق‌مان برگشته‌ام،   ادامه ...

پل استر خجسته کیهان (مترجم) کتاب غیرایرانی نشر افق

یک‌شنبه‌ی نخل، اولین یک‌شنبه قبل از عید پاک، یک سال پس از جنگ بزرگ علیه خاندان سانتادیو، دومنیکو، خان کلریکوزیو، =شن غسل تعمید دو کودک خانواده از خون خود را برگزار کرد و مهم‌ترین تصمیم زندگی‌اش را گرفت. او تمامی سران خاندان‌های آمریکا، به‌علاوه آلفرد گرانولت، مالک هتل و کازینوی زانادو در لاس وگاس، و دیوید ردفلو، که امپراتوری وسیع توزیع موادمخدر ایالات متحده را در دست داشت، دعوت کرد.   ادامه ...

حبیب‌الله شهبازی (مترجم) کتاب غیرایرانی ماریو پوزو نشر افق

یک روز، زندگی هست. مردی مثلا، در سلامت کامل، نه حتی پیر، بی هیچ سابقه‌ای از بیماری. همه چیز همان طور است که بود، همان‌طور که خواهد بود. هر روزش را می‌گذراند، سرش به کار خودش است و رویایش منحصر به همان زندگی‌ست که پیش رو دارد. و بعد، ناگهان، مرگ از راه می‌رسد. آدمی آه کوچکی سر می‌دهد، فرو می‌رود توی صندلی‌اش، و مرگ ظاهر می‌شود. یک‌بارگیِ آن‌جایی برای   ادامه ...

بابک تبرایی (مترجم) پل استر کتاب غیرایرانی نشر افق