از در که وارد شدم سیگارم دستم بود و زورم آمد سلام کنم. همینطوری دنگم گرفته بود قد باشیم. رییس فرهنگ که اجازه نشستن داد نگاهش لحظهای روی دستم مکث کرد و بعد چیزی را که مینوشت تمام کرد و میخواست متوجه من بشود که رونویس حکم را روی میزش گذاشتهب ودم. حرفی نزدیم. رونویس را با کاغذهای ضمیمهاش زیر و رو کرد و بعد غبغب انداخت و آرام و ادامه ...
نسیم تابستانی سروهای غول آسا را تکان میدهد و چینهای امواج وایلدواتر با آهگ بصخرههای پرخزهء ساحل برخورد میکنند. پروانهها در برابر آفتاب میرقصند و از تمام جهات صدا وزوز تسلی بخش زنبورهایعسل بگوش میرسد. من تنها، میان چنین صلح عمیقی، متفکر و مضطرب، نشستهام. شدت این آرامش مرا میلرزاند و آنرا غیرواقع نشان میدهد. جهان پهناور آرام است، اما آرامشی که توفانها بدنبال خویش دارد. من گوش میدهم و ادامه ...