از درگاه لاکرونیکا سانتیاگو بی هیچ عشق به خیابان تاکنا مینگرد: اتومبیلها، ساختمانهای ناموزون و رنگباخته، چهارچوب پرزرقوبرق پوسترها شناور در مهف نیمروز خاکستری. دقیقا در کدام لحظه پرو خود را به گا… داده بود؟ پسران روزنامهفروش از لای اتومبیلهایی که پشت چراغ قرمز چهارراه ویلن ایستادهاند قیقاج میروند و روزنامههای عصر را جار میزنند، و او آرام آرام به سوی کولمنا میرود. دست در جیب، سر فروافتاده، در حلقهء ادامه ...
وقتی همسر کشیش با مردی جوان و بیپول فرار کرد، افتضاحی برپا شد که نگو و نپرس. دو دختر کوچکش فقط هفت و نه سال داشتند. و کشیش شوهر خیلی خوبی بود. درست است که مویش کمکم جوگندمی میشد، ولی سبیلش سیاه بود، خوشسیما به نظر میرسید، و هنوز با شور و شیدایی پنهانی به زن عنانگسیخته و زیبایش عشق میورزشید. چرا رفت؟ چرا با چنین بیزاری علنی و مبهوتکنندهای ادامه ...