ویل گراهام، کرافورد را در پشت میزی که در فاصلهء میان اقیانوس و خانه قرار داشت نشاند و لیوانی چای سرد به او داد.
جک کرافورد به خانهء قدیمی دوست داشتنی نگاهی انداخت، چوبهای به کار رفته در آن زیرِ نور درخشان به رنگ نمک سیمگون بود. کرافورد گفت: «من میبایست مچ تو رو در ماراتن میگرفتم، وقتی که کارو ول کردی. تو اینجا نمیخوای دربارهش حرف بزنی.»
«من نمیخوام هیچ جا دربارهش حرف بزنم، جک تو باید دربارهش چیزی بگی. خُب، بگو ببینم. فقط هیچ عکسی در کار نباشه. اگه عکسی همراهته همین الان بذار توی کیفت. مالی و ویلی الان برمیگردن.»
«چقدر در مورد قضیه میدونی؟»
گراهام گفت: «همون چیزایی که توی میامی هرالد و تایمز اومده. دوتا خانواده به فاصلهء یک ماه از هم توی خونهشون کشته شدن. توی بیرمنگام و آتلانتا، کیفیت کار مشابه بود.»
«مشابه نه، همون بود.»
«تا حالا چند نفر اقرار کردن؟»
کرافورد گفت: «بعد از ظهر که پرسیدم هشتاد و شش تا، عوضیها، هیچ کدوم جزییات رو نمیدونستن. قاتل، آینهها رو شکسته و تکههاشو به کار برده. اونا هیچ کدوم اینو نمیدونستن.»
«چیز دیگهای هم هست که به روزنامهها نداده باشن؟»
«اون موطلایی، راست دست و واقعا قویه. کفش شمارهء یازده میپوشه. میتونه گره ملوانی بزنه. دستکش نرم به دستش بوده.»
«اینارو که علنی گفته بودی»
«اون قفلهارو نتونسته راحت باز کنه. از شیشهبر و فنجان مکنده استفاده کرده. در ضمن، گروه خونیش AB مثبته.»
«کسی مجروحش کرده؟»
«در این مورد چیزی نمیدونستیم…
■ اژدهای سرخ
• توماس هریس
• سهیل صفاری
• انتشارات دایره
◄ اقتباس سینمایی از اژدهای سرخ در سال ۲۰۰۲، با کارگردانی برت راتنر و بازی آنتونی هاپکینز: