جان سالم به در برده و زنده ماندهای. هم خودت و هم خانهات، اتاقهایت، تختوابهایت، عکسهای را که قاب کرده و دور و بر خود، اینجا و آنجا چیده ای ، درست مثل تصاویر قبرستانی خصوصی، لباس هایت ته مانده ای است از جهان دیگر، کفش هایی را که برای خود انتخاب می کنی همیشه از مد افتاده است. شبیه کفشهای قبلی که آنها نیز شبیه کفشهای قبلی و قبلی بودهاند. دیگر هیچ زنی گیسوانش را به سبک تو آرایش نمیکند، نه آن زنهای پیر دهاتی که با صدها سنجاق اصراف میورزند تا همان چند موی کمپشت خود را به صورت گیس نازکی ببافند، نه آن خانمهای شهرنشین که موهای کوتاه دارند و سعی دارند آنها را از روی پیشانی پس زده و به عقب شانه کنند. گیسوانی شق مثل تاج مرغ و خروس. تو با آن گیسوان مجعد خود از مد افتادهای. آرایش مویی که حتی قبل از آن که تو آنها را به آن نحو فر بدهی از مد افتاده بوده است. پیر شدهای و هنوز نمیخواهی قبول کنی که پیر شدهای. واقعیت سن خود را قبول نمیکنی. هنوز به جلوی آینه میروی و خودت را تماشا میکنی. میبینی که پیر شدهای. با این حال گاهی اوقات هم چندان از خودت بدت نمی آید…
■ خانوادهای محترم
• ایزابلا بوسی فدریگوتی
• ترجمه بهمن فرزانه
• انتشارات ققنوس