من دو دوست دارم، یک دوست خوب و یک دوست بد. و البته برادرم هم هست. شاید او مثل من خونگرم و صمیمی نباشد، ولی خوب است.
در مدتی که برادرم نیست، من از آپارتمانش استفاده میکنم. آپارتمان دلنشینی است. برادر من نسبتا پولدار است. خدا عالم است برای امرار معاش چه کار میکند. من به این موضوع توجه چندانی نکردهام. چیزی میخرد یا میفروشد و حالا به سفر رفته و این جا نیست. به من گفت عازم کجاست. این مطلب را جایی یادداشت کردهام. شاید آفریقا بوده باشد.
شماره فکسی به من داده است و دستورالعملهایی برای این که نامهها و پیامها را برایش فکس کنم. این وظیفه کوچک بر عهدهام گذاشته شده است. یک کار سادهء معقول و قابل اجرا.
د رعوض من هم میتوانم این جا بمانم.
من قدردان این مسئله هستم.
درست همان چییز است که احتیاج دارم.
زمان کوتاهی برای این که نگران نباشم و خودم سخت نگیرم.
این اواخر زندگیام عجیب و غریب شده است و به مرحلهای رسیدهام که به کل علاقهام را به همه چیز از دست دادهام…
■ ابر ابله
• ارلند لو
• ترجمه شقایق قندهاری
• نشر ثالث