شوفر سومی که تا آن وقت همهاش چرت زده بود و چیزی نگفته بود کاکا سیاه براق گندهای بود که گل و لجن باتلاق رو پیشانی و لپهایش نشسته بود. سر و رویش از گل و شل سفید شده بود. این سه تن با کهزاد که پای پیاده رفته بود بوشهر از پریشب سحر توی باتلاق گیر کرده بودند و هر چه کرده بودند نتوانسته بودند از توی باتلاق رد بشوند. سیاه مانند عروسک مومی که واکسش زده باشند با چهرهی فرسودهی رنجبرده اش کنار منقل وافور و بتر عرق چرت میزد. چشمانش هم بود. لبهایش مانند دو تا قلوه روهم چسبیده بود. رختش چرب و لجن مال بود. موهای سرش مانند دانههای فلفل هندی به پوستش چسبیده بود…
■ چرا دریا طوفانی شده بود
• صادق چوبک
• ناشر ؟