طرف یازده صبح بود، اواسط اکتبر، با خورشیدی که نمیدرخشید و نشانی از بارانِ تندِ خیس در صفای کوهپایه. کتشلوار نیلا بیَم تنم بود، با پیرهن آبیِ سیر، کراوات و دستمالکی در جیب سینه، پام کفشِ هشتترکِ مشکی و جوراب مشکلی پشمی با خامهدوزی آبیِ سیر روی ساقهایش. شستهرُفته بودم، تر تمیز، ریشزده و هشیار، و ککم نمیگزید چه کسی اطلاع داشت. اَنگ همان چیزی بودم که کارآگاه خصوصی خوش سر و پُز باید باشد. آمده بودم سر وقت چهار میلیون دلار.
سرسرای اصلی عمارت سترنوود دو طبقهئی ارتفاع داشت. روی سردر ورودی کهب ه یک گله فیل هندی هم راه میداد، جام عریضی بود از شیشهء منقش که سلحشوری را در جوشن تیره نشان میداد در کار نجات بانوئی که بسته به درختی بود و هیچ پروپوشی نداشت مگر موی بسیار بلند و بجا. سلحشور نقاب کلاهخودش را بالا زده بود تا معاشرتی باشد و داشت با گرههای طنابی که بانو را به درخت بسته بود کلنجار میرفت و به جائی نمیرسید…
■ خواب گران
• ریموند چندلر
• ترجمه قاسم هاشمینژاد
• انتشارات کتاب ایران
◄ اقتباس سینمایی سال ۱۹۴۶ از کتاب خوابِ گران، به کارگردانی هاوارد هاکس و بازی هامفری بوگارت و لورن باکال: