پنج سطر

از هر کتاب

رودخانه بزرگ

قطار راه‌آهن از روی تپه‌ای گذشت و از سرپیچی که در آنجا بود عبور کرد و ناپدید گشت. نیک روی مقداری پارچه کتانبی که در پشت ماشین باری بود دراز کشیده بود و مشغول استراحت کردن بود. راننده ماشین باری از آن پیاده شد و نیک را صدا زد. آنجا شهری به چشم نمی‌خورد و تنها چیزی که در آنجا وجود داشت ریلهای راه‌آهن و علفهایی بود که سوخته بودند. در آنجا قبلا سیزده سالن بزرگ گاوداری قرار داشتند و برای خودش شهری بود ولی نیک هیچ سالنی را نمی‌دید. هتل شهر فروریخته بود و ویرانه‌های آن برجا مانده بودند.
همه‌چیزی و حتی سنگها بوسیله آتش سوخته بودند. این ویرانه‌ها تنها چیزهایی بودند که از شهر سنی بجا مانده بود.
حتی روی زمین همه‌جا را خاکستر فرا گرفته بود و معلوم بود که همه‌جا سوخته است. نیک به بالای تپه‌ها نگاه کرد ولی آنجا هم سوخته بودند. این شهر در اثر جنگ به این صورت در آمده بود. نیک بطرف پلی که در آنجا بود پیش رفت و از روی رودخانه گذشت. تنها رودخانه بود که بجا مانده بود و موجهای آن به کناره پل میخوردند. نیک توی رودخانه را نگاه میکرد و ماهیهایی را که در آب سعی میکردند خود را نگاهدارند می‌دید…

رودخانه بزرگ

• ارنست همینگوی
• ترجمه کیوان اسلامی
• انتشارات طاهریطراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
ارنست همینگوی, انتشارات طاهری, کتاب غیرایرانی, کیوان اسلامی (مترجم)