عمارتی وسیع و سهطبقه، ولی کهنهساز، در وسط زمینی به مساحت یک جریب به مسافت چهارکیلومتری شهر ماکسبورو قرار داشت. این عمارت که ساکنین حوالی آنرا دخمه مینامیدند از سالها پیش متروک مانده و رو به خرابی رفته بود. ولی اخیرا یک شرکت مقاطعهکار به نام شرکت سهامی روشتون، دست به مرمت آن زده و عدهای را برای این کار اجیر کرده بود.
در اینجا رویهمرفته بیست و پنج نفر کارگر از قبیل نجار، خشتزن، ناوهکش، رنگکار، بنا، سرعمله به کار گماشته شده، اطاقها را تعمیر میکردند، دیوارهای نیمشکسته را مرمت مینمودند، وسط اطاقهای بزرگ را تیغه میکشیدند، تیغهی بعضی از اتاقها را برمیداشتند، پنجرهها را شیشه میانداختند، دیوارها و سقفها را رنگ میزدند، گلدانهای شکسته را عوض میکردند.
صدای خرت خرت اره، ضربه چکش، زنگ زنگ ورقههای آهن با قیل و قال کارگران به هم آمیخته و در صحن عمارت غوغایی برپا کرده و همه جا را گرد و غبار که ما یهی سل و بیماری است، فرا گرفته بود. کارکنان میبایست در این محیط مسموم وظایف خود را انجام دهند. در ساعت ۱۲ ظهر باب کراس که سرکارگر عمارت محسوب میشد نقیری را به صدا درآورد و متعاقب آن همهی کارگرها دست از کار کشیده، در سالون عمارت گرد آمدند…
■ بشردوستان ژندهپوش
• رابرت ترسال
• ترجمه رحیم نامور
• انتشارات فرخی