پنج سطر

از هر کتاب

آسوموار

ژروز تا ساعت دو صبح کنار پنجره چشم به راه لانتیه مانده بود. سپس خوابالود و لرزان خود راروی تخت انداخت، تب‌زده بود و گونه‌هایش از اشک خیس شده بود. هشت روز پیش، وقتی از غذاخوری «گوساله دوسر» بیرون آمد، لانتیه او را همراه بچه‌ها به خانه فرستاد و از آن پس شب‌ها دیروقت به خانه می‌آمد و می‌گفت که تا آن موقع دنبال کار گشته است. شب پیش وقتی که ژروز منتظر آمدنش بود، گمان کرد که او را موقع ورود به سالن رقص «گران بالکن» دیده است. پنجره‌های ده‌گانه تالار رقص، خندق سیاه بولوار دور شهر را با آبشاری از نور روشن می‌کرد، پشت سرش ادل دختر ریزهء صیقل‌کار را که در همان غذاخوری شام می‌خورد دیده بود که با دست‌های آویزان پنج شش قدم پشت سر او راه می‌رود، انگار که چند لحظه پیش از او جدا شده بود تا زیر نور خیره‌کننده درگاه دست در دست هم دیده نشوند…

 

آسوموار

• امیل زولا
• ترجمه فرهاد غبرایی
• انتشارات نیلوفر

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
امیل زولا, انتشارات نیلوفر, فرهاد غبرایی (مترجم), کتاب غیرایرانی