پنج سطر

از هر کتاب

خوابش نمی بُرد. بلند شد. خیاری از میوه خوری روی میز برداشت. خواست پوست بکند و بخورد. خوب نمی دید. عینکش را زد، کارد را برداشت. سر و ته خیار را نگاه کرد. گُل ریز و پژمرده ای به سرِ خیار پسبیده بود. به تابلویی که روی کمد بود نگاه کرد. هروقت می خواست خیار بخورد، آن را می دید و لبخند می زد.

«زندگی به خیار می ماند، ته اش تلخ است»

دوستش گفته بود:

-از قضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می کنند. سر و ته خیار را اشتباه می گیرند. سر خیار آن جایی است که زندگی خیار آغاز می شود. یعنی از میان گُلی که به ساقه و شاخه پسبیده به دنیا می آید و لبخند نمی زند…

ته خیار (از مجموعه داستانی به همین نام)

• هوشنگ مرادی کرمانی
• انتشارات معین

 

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات معین, کتاب ایرانی, هوشنگ مرادی کرمانی