زمانی در برلین المان مردی زندگی میکرد به نام البینوس. وی ثروتمند ومحترم وخوشبخت بود. یک روز همسرش را به خاطر معشوقهی جوانی ترك کرد؛ عاشق شد، اما کسی به او عشق نورزید،و زندگیاش تباه شد.
این تمام داستان است و اگر به خاطر سود و سعادتی که دربیان ان نهفته است نبود،ان را به حال خود رها می کردیم و اگر چه روی سنگ قبرها جای زیادی برای ذکر خلاصه زندگی ادمهاست که معمولا خزهها آنها را میپوشانند، توجه به جزئیات همواره مفید است.
پیشآمد این گونه بود که شبی تصوری جالب به ذهن البینوس رسید. در واقع این تصور کاملا پرداخته ذهن خودش نبود. چون مطالعه عبارتی در یکی از آثار کنراد آن را به خاطرش راه داده بود. (منظور ادو کنراد است.کسی که کتاب خاطرات یک مرد فراموشکار و سایر مطالب راجع به جادوگر پیری که در مراسم وداعش خود را ناپدید کرد نوشت، نه ان لهستانی مشهور). به هر حال او به این تصور علاقه ورزید و با آن ور رفت و گذاشت تا در وجودش ریشه بدواند. (یعنی تمام اعمالی را که در قلمرو ازاد ذهن مایه ایجاد تملک قانونی است انجام داد) و بدین گونه مالک آن شد…
■ خنده در تاریکی
• ولادیمیر ناباکوف
• ترجمه محمداسماعیل فلزی
• انتشارات هیرمند