پنج سطر

از هر کتاب

وزیر اعظم

در روزگاران قدیم، در قرنها پیش، در شهری که سه حضار ضخیم بر گرد خود داشت، در شهر نجات که چون هدیه خداوند به زمین بود، پیرمردی تهی‌دست در غبار سرخ و زردرنگ یک غروب تابستان با زندگی بدرود می‌گوید. او آنقدر پیر و چهره‌اش پرچین و چروک بود که به دیوارهای آجری زردرنگ می‌مانست که دورتادور شهر را مانند کمربندی سه‌لا در بر گرفته بودند. احمد زندگی را ترک می‌گوید و با مرگ او خاطرات گذشته نیز می‌میرند.
سالها است که سر جعفر برمکی بر روی پل بغداد به خاک تبدیل شده است. پرندگان، گرما و گذشت ایام این سر زیبا و مغرور را از بین برده‌اند. احمد به خوبی این سر را به یاد می‌آورد زیرا بارها و بارها از مقابل سر کسی از صمیم دل دوست می‌داشت گذشته و به آن سلام کرده بود. او سالهای متمادی در سکوت قلب خود تمام احساس و علاقه خود را پنهان نگاه داشته بود زیرا چشمها و گوشهای خلیفه «متوکل» که دارالخلافه را به سامره برده بود ،همه جا حضور داشتند و احمد می‌بایست تمام احساس خود را نسبت به جعفر برمکی در خود خفه کند…

■ وزیر اعظم

• کاترین هرماری وی ای
• ترجمه میترا معصومی
• نشر گفتار

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
کاترین هرماری وی ای, کتاب غیرایرانی, میترا معصومی (مترجم), نشر گفتار