در اتاقی میخوابیدیم که زمانی سالن ورزش بود. روی کف چوبیِ لاک و الکل خوردهء سالن خطوط و دایرههایی دیده میشد که در گذشته برای مسابقات کشیده بودند. حلقههای تور بسکتبال هنوز بود، اما از خود تورها خبری نبود. دور تا دور سالن برای تماشاچیها بالکن ساخته بودند. احساس میکردم بوی تند عرق، آمیخته به بوی شیرین آدامس و عطر دختران تماشاچیِ آن زمان در مشامم مانده است. از روی عکسها معلوم بود که دخترها ابتدا دامنهای بلند، بعد مینیژوپ و بعد شورت به پا میکردهاند، و سرانجام یک گوشواره و موهای رنگشدهء سبز سیخ سیخ. در همین سالن مجالس رقص برپا میکردهاند: نغمه ممتد موسیقی با نوای لایه لایهء نامحسوس، در سبکهای مختلف و با پیشزمینهء آوای طبلها. ضجهای حزنانگیز، حلقههای گل کاغذی، آدمکهای مقوایی و توپ چرخانی از آینه که گَردِ نور بر سر حضار در حالِ رقص میپاشید…
■ سرگذشت ندیمه
• مارگارت اتوود
• ترجمه سهیل سمی
• انتشارات ققنوس