پنج سطر

از هر کتاب

عطش آمریکایی

تا چشمم به زمینهای مسطح و سیاه اطراف شیکاگو افتاد، مایوس و دمغ شدم، تمام خیالاتم نقش بر آب شد. شیکاگو را شهری دیدم غیرواقعی که خانه‌های افسانه‌ایش از ورقه‌های زغال سیاه پوشیده در دود خاکستری رنگ ساخته شده بود، خانه‌هایی که پی‌هایشان آرام آرام در مرغزار نمناک نشست می‌کرد. بخارهایی که به تناوب در زمینهء افق پهناور فوران می‌کردند، در آفتاب زمستانی درخشش مات گونه داشتند. غوغای کرکنندهء شهر به درونم خزید، خزید تا در آنجا سالهای سال بماند. سال ۱۹۲۷ بود.
در این شهر چه بر سرم خواهد آمد؟ آیا جان به در می‌برم؟ چندان توقعی نداشتم. فقط می‌خواستم کاری پیدا کنم. مدتها بود که گرسنگی رفیق روز و شبم بود. به جز کتاب خواندن تنوع و تفریحی نداشتم. در تمام طول زندگیم – اگرچه آدمهای زیادی دور و برم بودند-حتی یک رابطهء درست و حسابی و پایدار با کس دیگری نداشتم و چون چینین رابطه‌ای نداشتم، کمبودش را هم حس نمی‌کردم. هیچوقت توقعی از دیگران نداشتم…

عطش آمریکایی

• ریچارد رایت
• ترجمه فرزانه طاهری
• انتشارات کتاب تهران

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات کتاب تهران, ریچارد رایت, فرزانه طاهری (مترجم), کتاب غیرایرانی