محیط آنجا خفهکننده بود. هوا گرم و دودآلود بود و چراغها که به تازگی روشن شده بودند با نور ضعیف میسوختند. از آنجایی که ما در کنار در ورودیش نشسته بودیم به سختی میتوانستیم پیشخوان بار را که در انتهای محل بود ببینیم. بین ما و بار دریایی از صورت انسانی که در زیر قطرات عرق میدرخشید و تکان میخورد قرار داشت و در میان دود پیچان سیگار چون ماسکهای تیره به نظر میرسید. این تنها تفریح ما بود. اینجا توربی و در نیمه ماه اوت بود.
نخست برای ما خیلی جالب بود. در مواقعی که حملات ناگهانی صورت میگرفت پایگاههای هواپیماهای جنگی به وضعی هیجانانگیز در میآمد. اما پس از گذشت یک هفته این هیجان از بین میرفت و ناراحتکننده میشد. باندهای سیمانی، ساختمانهای آجری و سیمانی، صدای کرکننده موتورهای هواپیماها و گرد و خاک به نحوی غیرقابل اجتناب جزو زندگی آنجا شده بود. خلاصه توربی یکپارچه گرد و خاک و سر و صدا بود. حتی هیجانات عملیات جنگی نیز نمیتونست کسالت روحی مرا از بین ببرد…
■ آژیر حمله
• هموند اینس
• ترجمه عبدالحسین شریفیان
• سازمان کتابهای جیبی