بر من معلوم نیست که در زندگی خویش، نقش قهرمان را خود به عهده خواهم داشت یا دیگری آن را ایفا خواهد کرد. در هر صورت، این صفحات باید این امر را روشن کند. حالا برای اینکه شرح احوال خویش را از آغاز تولد شروع کنم، مینویسم که من (چنانکه به من گفته شده و آن را صحیح میپندارم و باور دارد)، جمعهشب ساعت دوازده به دنیا آمدم. میگفتند که در همان آن که ساعت شروع کرد به زنگ زدن، من نیز بیدرنگ گریه سر دادم.
چون من در چنین روز وچنین ساعتی به دنیا آمدم، خانم پرستار و گیسسفیدان محل که ماهها قبل از اینکه افتخار ملاقات و آشنایی با ایشان دست دهد، نسبت به من لطف خاصی ابراز میداشتند، چنین اظهارنظر میکردند که اولا سرنوشت یا طالع من بسیار نامیمون است و ثانیا افتخار دیدار اجنه و ارواح را نیز خواهم داشت. مطابق عقیده آنان، این دو موهبت ملازم زندگی همه کودکانی است که در دقایق آخر جمعهشب به دنیا آیند، خواه نرینه باشند خواه مادینه…
■ دیوید کاپرفیلد
• چارلز دیکنز
• ترجمه مسعود رجبنیا
• انتشارات امیرکبیر
◄ اقتباس تلویزیونی از کتاب دیوید کاپرفیلد اثر چارلز دیکنز، در سال ۱۹۷۴: