پنج سطر

از هر کتاب

کیمیاگر"

نام جوان، سانتیاگو بود. هنگامی که با گله‌اش به جلوی کلیسای کهن و متروکی رسید، هوا دیگر داشت تاریک می‌شد. مدت‌ها بود که سقف کلیسا فرو ریخته بود و انجیر مصری عظیمی، درست در مکانی روییده بود که پیش از آن، انبار لباس‌ها و اشیای متبرک بود.
تصمیم گرفت شب را همان جا به سر ببرد. صبر کرد تا تمام گوسفندان از دروازهء ویرانش وارد شوند، و سپس چند تخته را به گونه‌ای گذاشت که نتوانند در طول شب بگریزند. در آن ناحیه گرگ نبود، اما یک بار یکی از جانوران در طول شب گریخته بود و سراسر روز بعد را به جست و جوی گوسفند گم شده گذرانده بود.
زمین را با خرقه‌اش پوشاند و دراز کشید، به جای بالش از کتابی استفاده کرد که خواندنَش را تمام کرده بود. پیش از خواب به خودش یادآوری کرد که باید شروع به خواندن کتاب‌های ضخیم‌تری کند: هم خواندن‌شان بیشتر طول می‌کشید و هم به هنگام شب بالش‌های راحت‌تری بودند.
وقتی بیدار شد، هوا هنوز تاریک بود. به بالا نگریست و ستارگان را دید که از میان سقف نیمه‌ویران می‌درخشیدند.
فکر کرد: «دلم می‌خواهد کمی دیگر بخوابم». همان رویای هفتهء پیش را دیده بود و دوباره پیش از به پایان رسیدنَش، بیدار شده بود…

کیمیاگر

پائولو کوئلیو
• ترجمه آرش حجازی
• انتشارات کاروان

 

طراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
آرش حجازی (مترجم), انتشارات کاروان, پائولو کوئلیو, کتاب غیرایرانی