در یک روز یکشنبهء ماه نوامبر ۱۸۹- به خانه ما آمد.
هنوز میگویم «خانه ما» هرچند که دیگر مال ما نیست، نزدیک به پانزده سال است که ترکش کردهایم و بدون شک هرگز آنجا بر نمیگردیم. در ساختمان مدرسهء سنت آگات مینشستیم. پدرم آنجا هم دورهء «متوسطه» را اداره میکرد و هم دورهء «عالی» را که دانشآموزان آن را برای گرفتن گواهی آموزگاری پشت سر میگذاشتند. من هم به پیروی از دیگر شاگردان پدرم را آقای سورل میخواندم. مادرم ابتدایی را درست میداد.
مدرسه ساختمان پنج دریِ دراز سرخ رنگی در حاشیه روستا بود که تاکهایی وحشی در برش میگرفت. جلویش حیاط پهناوری با یک رختشویخانه و طاقی سرپناه بود که در بزرگش رو به دهکده باز میشد. از طرف شمال نردهء کوتاهی ساختمان را از جاده جدا میکرد که تا ایستگاه راه آهن سه کیلومتر فاصله داشت. در طرف جنوب و در پشت ساختمان کشتزارها و باغچهها و جالیزهایی بود که تا کناره روستا میرفت. ..
■ مون بزرگ
• آلن فورنیه
• ترجمه مهدی سحابی
• نشر مرکز