از پشت پرده بوتههایی که چشمه را در بر گرفته بود، پاپای آب نوشیدن مرد را نظاره میکرد. کوره راه باریکی از جاده به چشمه میرسید. پاپای دیده بودش که -بلندبالا و تکیده و سربرهنه، با شلوار خاکستری مندرس و نیم تنهء راه راهی روی بازویش – از کوره راه بیرون آمده و کنار چشمه زانو زده است.
چشمه پای درخت راشی از زمین میجوشید و روی بستری از ماسهء چین خورده و رقصان جاری بود. گرادگردش را انبوه نی و خار و سرو و صمغ پوشانده بود که از خلالش شعاع آفتاب بی فرجام میماند. در گوشهای پنهان و مرموز و با این همه نزدیک، پرندهای سه نت خواند و خاموش شد.
پای چشمه مرد که آب مینوشید، سر خم کرده بود و بازتاب شکسته و چندپارهاش را تماشا میکرد. وقتی سر راست کرد، گرچه هیچ صدایی نشنیده بود، اما لابلای شان بازتاب درهم پیچیدهء کلاه حصیری پاپای را دید…
■ حریم
• ویلیام فاکنر
• ترجمه فرهاد غبرایی
• انتشارات نیلوفر