پنج سطر

از هر کتاب

دوست خانواده

وقتی که عموی من سرهنگ یگورایلیچ روستانفر، ارتش را ترک کرد و به روستای استپان چیکوو از املاکی که به میراث برده بود، نقل مکان کرد، برای همیشه طوری در آن‌جا اقامت گزید که گویی در طول عمر خویش یک ارباب واقعی ساکن روستا بوده و هرگز املاک خویش را پیش از آن ترک نکرده است. طبیعت‌هایی وجود دارند که از همه کاملا خرسندند و به همه چیز عادت می‌کنند. سرهنگ بازنشستهء ما نیز چنین بود. به دشوار می‌توان مردی را تصور کرد که به اندازهء او آرام و آمادهء تپذیرش هرچیز و هرگونه مسئولیتی باشد. اگر از روی هوس از او به طور جدی درواست می‌شد که برای مثال کسی را برای چند فرسخ روی دوش خود حمل کند ممکن نبود که او این خواهش را رد کند. او به حدی خوش طینت بود که به مجرد اینکه کسی چیزی ازا و درخواست می‌کرد و لو آن که این شیء آخرین پیراهنی می‌بود که در اختیار داشت آن را به وی می‌داد. او هیکل یک قهرمان را داشت: بلندبالا بود با گونه‌های گلگون، دندان‌های سفیدی چون عاج داشت و سبیلی دراز و قهوه‌ای رنگ با صدایی پرطنین…

دوست خانواده

• فیودور داستایفسکی
• ترجمه مهرداد مهرین
• انتشارات جامیطراحی گرافیک و تبلیغات، طراحی لوگو، طراحی بروشور، طراحی کاتالوگ، طراحی سایت

طراحی گرافیک مهدی محجوب
انتشارات جامی, فیودور داستایفسکی, کتاب غیرایرانی, مهرداد مهرین (مترجم)