اجتناب ناپذیر بود. رایحه تلخ بادام، به طور ناخواسته عشق نافرجام را در خاطرش زنده میكرد. دكتر خوونال اوربینو، بلافاصله پس از ورود به خانه تاریك كه هوایی مرطوب و سنگین داشت، متوجه این امر شد. از او خواسته بودند در اسرع وقت خود را به آنجا برساند و تحقیقات لازم را در مورد یك قتل، رویدادی كه روبرو شدن با آن در حرفه او عادی شده بود، به عمل بیاورد. خرمیاد سنت آمور، از مهاجران آند و در زمره مجروحان جنگ بود. هر چند به شكل عكاسی آن هم در زمینه كودكان اشتغال داشت، ولی حریف همیشگی دكتر در بازی شطرنج به حساب میآمد. ظاهرا مرگ او بر اثر استنشاق بخار سیانید صورت گرفته بود و شاید به این ترتیب از رنج یادآوری خاطرات گذشته، رهایی مییافت.
جسد خرمیا روی یك تختخواب سفری بود كه همواره درآن میخوابید. روی جسد پتویی انداخته بودند. روی چهارپایهای در كنار بستر، وسایل آزمایشگاهی را در یك سینی بزرگ قرار داده بودند كه عكاس، از آن برای تبخیر مواد شیمیایی سمی استفاده میكرد. جسد سگی سیاه و پشمالو كه سینهای سفید همچون برف داشت و به پایه تختخواب سفری بسته شده بود، به چشم میخورد. همچنین چوب زیر بغل متوفی نیز در كنار جسد حیوان دیده میشد…
■ عشق سالهای وبا
• گابریل گارسیا مارکز
• ترجمه کیومرث پارسای
• انتشارات آریابان